در واپسین لحظات و در گرگ و میش تنهایی ام صدای دلنواز یادت در قصه ی بی کسی ام می پیچد باز شب میشود و من از سیاهی می هراسم و باز دل خسته از فراق عشق میگریم بر تلخی تمام غمهای زندگی اشک میریزم .
وقتی که میخواهم چهره ی تو را به یاد بیاورم چشمانم را می بندم در سفید رنگی آرام بخش چشمان تو را می بینم و صدای تو را مرور می کنم با اینکه از برخی از سکوت ها دلزده ام اما ناامید نمی شوم و می دانم که در روزگار تنهایی تو و نور صداقتی که در وجود توست آشنای همیشه لحظه هایم خواهد بود.