برای تو می نویسم ای هم قسم

بی تو اما روزهایم چه سرد است.رفته ای، بی آنکه در حضورت گله ای داشته باشم. امانمی دانی از عذاب دوری تو چه میکشم قلبم در حسرت دیدارت دوباره ات میگیرد. رفته ای و فکر میکنی که آسوده ام، اما گل من، چه کسی از دوری جان خویش آسوده است.  

 سکوت میکنم، می اندیشم که تو هم سکوت میکنی. اما فریاد من را از عمق نگاهم بخوان،  هر روز وجودت در دلم پر نور تر میشود. شبها را در گریه سر میکنم، اما تو نمیدانی...

آه که نمی توانی احساس پاره پاره ام را درک کنی. رفته ای و فکر میکنی بی توآسوده ام. 

من، بی تو میمیرم، در سکوت و تو نمیدانی من بی تو یعنی هیچ... 

 برایت نوشتم ای همسفر گله ای نیست برو... 

 اما دوست دارم فریاد کنم، من گله دارم، از تو، از نبودنت، از دنیا، از خدا گله دارم، گله دارم... و کاش تو باز گردی. 

 آری بازگردی... 

 دلتنگم، دلتنگ نبودنت، دلتنگ رفتنت. 

 تو گفتی دوست داشتن آغاز و پایان هر عشق است، تو گفتی دوست داشتن مهم است. ولی چرا برای رسیدن به آنچه که دوست داریم تلاش نکنیم. 

 عزیز دلم، من برای رسیدن به تو تا آخرین لحظه تلاش میکنم، حتی اگر تو مرا نخواهی،حتی اگرباز نگردی.آنقدرمینویسم تا تو بازگردی، آنقدرمیگریم تا تو بازگردی، بازگردی. 

آری من جدایی را باور نکردم. هنوز لحظه لحظه هایم پر از طنین وجود توست. بازگرد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد