برای تو می نویسم ای هم قسم

عزیز دلم امروز 5 روز است که تو رفته ای و هنوز برنگشته ای

نمی دانی بی تو چه روزهای تلخ و پوچی را سپری میکنم.روزهایی که هر ثانیه اش برای من به اندازه قرن ها طول می کشد.

نمی دانی هنوز هم ذره ای از احساسم نسبت به تو کم نشده

نمی دانی که چگونه با چشمان گریان برای برگشتنت دعا می کنم.

نمی دانی چقدر آرزو می کنم که تو بار دیگر بازگردی و این بار بدان که هرگز تنهایت نمی گذارم.

نمی دانی زندگی کردن با یک سینه بدون قلب،چقدر سخت است.بدون دلی که روزی یک همنفس داشت،پر از آرزوهای دور و دراز بود.آری،دور تر از تمام حرف هایم.

نمی دانی که کلماتم هم برای بیان احساسم کم می آیند.

نمی دانی چقدر آرزوی بودنت را می کنم .

هیچ گاه از احساسم به تو دم نزدم و تو فکر کردی که دوستت ندارم،اما عزیز من،تو خودت می دانی سکوت اجباری در برابر کسی که دیوانه وار دوستش داری چقدر مهیب و درد آور است.

و نمی دانی من راضی به رفتنت نبودم و هنوز منتظر برگشتنت هستم.

نمی دانم برای بازگشتنت چه کنم و از که کمک بطلبم

نمی دانم با که از احساس و عشقم به تو بگویم.

نمی دانم چگونه این روزهای دلتنگی ام را سپری کنم.

نمی دانم به جرم چه گناهی از کنارم رفتی

نمی دانم چرا هنوز برنگشتی... چرا؟؟

نمی دانم چه کنم.انگار آسمان هم برای بارانی شدن تک تک لحظه هایم می بارد.

باران،باران،باران...

عاشقانه باران را می پرستم  و تو هیچگاه ندانستی که باران وجود تو بود.عشق برای تو بود،ابر تمام وجودت را بهانه می کند تا برای دلتنگی ام با تمام وجود بگرید.

نمی دانم برای بازگشت و حضورت چه کنم،من بی تو بودن را باور ندارم،هیچگاه باور نکردم و هیچگاه باور نخواهم کرد.

پس ای وجودت سراسر مهر و لبخند به خاطر قلب دلتنگ و شکسته ء من هم که شده بازگرد... .

نظرات 1 + ارسال نظر
سانیا یکشنبه 11 اسفند 1387 ساعت 05:37 ب.ظ http://banuye.blogsky.com/

عزیزم حس بارونی تو به بارون معنا میده.بارون عشق بریزه روی دنیات.

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده است مثل آسمانی که امشب میبارد...

ممنون از اینکه احساسمو درک کردی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد