من چشم گذاشتم و تو گم شدی برای همیشه در میان ثانیه های بی روح زندگی.
هنوز هم نامه هایم را می خوانی از پس سپیدی کاغذ یا برای همیشه مرا و هر آنچه که مرا به یادت می آورد فراموش کرده ای؟
روزها از پس هم می آیند و می روند بی آنکه بدانند من هنوز در پیچ و تاب گذشته مانده ام و چیزی از آینده حس نمی کنم.
می خواهم خود را بیابم در میان سکوت تلخ و کشنده گذشته.
در راه مانده ام و کسی صدای فریاد خاموشی مرا نمی شنود.