آن شب دوباره غصه تنهایی،از اشک های چشم تو پیدا شد

حالا بیا ببین که دلم بی تو،در غربت نگاه چه تنها شد

 باید سفر کنم اما نه ... دیگر به تو نمی رسم

تو را نیافتم و یادت ، در کوچه های شهر ، معما شد

 در واپسین یک شب نم خورده ، از کوچه های شهر ، گذر کردم

 شهری که پلک های پر از مهرش ، با غنچه های پنجره ها وا شد

تا شهر چشم های تو راهی نیست ، تا شهر آب ، آینه و باران

 اما دریغ!

  رفتی و آن احساس ، افسانه ی تمام غزل ها شد

 یادش به خیر آن شب پر احساس ، ماندیم و عاشقانه غزل خواندیم

 شوری شبیه شعر و شب شبنم ، از لابه لای پنجره پیدا شد

 آن شب دوباره دست و دلم لرزید ، شوری عجیب در دل من گل کرد

 بغض نگاه غمزده ی باران ، در ساحل نگاه تو دریا شد.

نظرات 1 + ارسال نظر
مثل هیچکس چهارشنبه 2 دی 1388 ساعت 11:59 ق.ظ http://paaeez.blogsky.com

و چه سخت میشود هرچه میروی نمی یابی

و چه سخت میشود هرچه میروی نمی زسی


و چه سخت میشود هرچه میروی آشنا نمی شوی

و چه سخت میشود هرچه میروی از غربت دور نمی شوی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد