دلم از آدم هایی گرفته که می گن دو ست دارم 

اما معنیشو نمی دون  

از آدم هایی که می خوان مال اونا باشی 

اما خودشون مال تو نیستن 

از اونایی که زیر بارون برات میمیرن 

ولی وقتی آفتاب میشه  

همه چیز یادشون میره

آغازی شیرین

من از واژه های کهنه زندگی 

شعری نو خواهم ساخت 

من از پایان عشق 

آغازی شیرین خواهم ساخت 

من از مهر سکوت بر لب های خسته  

فریاد خواهم ساخت 

من از واژه غمگین نا امیدی 

دنیایی پر از امید خواهم ساخت.

برای تو می نویسم ای هم قسم

شکوه آسمان در قطره های باران جان میگیرد

و زیبایی باران در باهم بودن

و باران حقیقت عشق بازی آسمان با زمین است

بیا باران را باور کنیم...

 

معشوق ز عاشق پرسید: 

به کدام عاشق تری خود یا من؟ 

و عاشق پاسخ گفت: 

از بهر خود مرده ام و از برای تو زنده ام 

نام و نشان را از کف داده و حضورم تنها به خاطر توست 

آموخته هایم را از یاد برده و با شناخت تو دانشمند گشته ام 

تمام توانم را از دست داده و از نیروی تو توانمند شده ام 

عاشق خود هستم 

عاشق تو هستم

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زادو فریبا بمیرد

شب مرگ،تنها، نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزل ها بمیرد

گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد

شب مرگ، از بیم، آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برآمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی، آغوش وا کن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد 

برای تو می نویسم ای هم قسم

بی تو هیچ و پوچم من

بی تو همه عمر خزانم من  

بی تو غرق طوفانم من

بی تو همیشه گریانم من  

بی تو کویری خشک و خالیم من 

برای تو می نویسم 

ای همزاد باران 

که بی تو تنهای تنهایم 

بی تو دلتنگ دلتنگم 

اما با تو بهار من همه چیزم.

مدتی است که دلم گرفته  

صدایم لرزان شده  

چیزی در گلویم به صفحه قلبم می کوبد و می گوید اشک بریز.... 

تو رفتی و باز من تنها شدم 

 راستی تنهایی را در چه می بینی؟ 

در بی کسی در بی زبانی... 

تو رفتی و من به یادت با باغچه گل محمدی با حیاط خانه همدم و هم زبان شدم 

 بیا که دل تنگ تو ام 

 فراموشم نکن  

دل شکسته ام را فراموش نکن 

 همیشه با خود فکر می کنم در هر رهگذاری تو را می بینم 

و با توانی که از دوستی ها می گیرم از کنارت می گذرم 

من به یاد تو هستم 

تو هم مرا در یاد خود داشته باش

ای کاش

ای کاش می شد از چشم تو سفر کرد 

می شد ستاره ها رو از پشت شب خبر کرد 

می شد پس از تو ای کاش گم شد و به قصه پیوست 

یا در شب زمستان دل را به شعله ای بست 

بر صخره های تردید فرهاد بودم ای کاش 

یا در هجوم طوفان بر باد بودم ای کاش 

ای کاش من نبودم چون مهره ای به شطرنج 

دردا که حاصلم شد دردی به جای یک گنج 

با یک خیال رفتم تا ساحل صدایت 

شعرم دریغ امروز جان داده در هوایت  

من اعتراف خود را با زخم خود نوشتم 

باور نکردی ای دوست اندوه سرنوشتم.

در خواب ناز بودم شبی

دیدم کسی در میزند

در را گشودم روی او

دیدم غم است در میزند

ای دوستان بی وفا

از غم بیاموزید وفا

غم با همه بیگانگی

هر شب به من سر میزند

گفتند ستاره را نمی توان چید....

و آنان که باور کردند....

برای چیدن ستاره....

حتی دستی دراز نکردند....

اما باور کن....

که من به سوی زیباترین و دورترین ستاره....

دست دراز کردم....

و هر چند دستانم تهی ماند....

اما چشمانم لبریز ستاره شد....

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن

و گوش به من کن

گفتی باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست

ولی حیف رفتی تو

 و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم

و آن وقت جز عشق تو

در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست.

باختنت بی گناهترین گناهم بود،

یافتنت بهانه دلمو خواستنت نیازم

وباتو بودن آرزویم وتو را گم کردن،پیدایش سراب بود.

تو مانند پرستو آمدی و به دورترین دیار غربت رفتی.

بی تو ثانیه ها تکراری شده اند

و آیینه چیزی جز سراب را نشان نمی دهد

و شقایق غریبی می کند

و جاده در انتظار مسافر است

و هنوز دلم بی تو بهانه می گیرد

و من آروزوهایم را عاشقانه زمزمه می کنم

و منتظرت هستم.

ای دیر به دست آمده بس زود برفتی

آتیش زدی اندر من و چون دود برفتی

چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی

چون دوستی سنگدلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من

از داغ فراق تو بر آسود برفتی

ناگشته من از بند تو، آزاد بجستی

ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی

آهنگ  آه به جان من دل سوخته کردی

چون در دل من عشق بیفزود برفتی

بزرگترین درس زندگی را بیاموز:

عشق، فراموشی و بخشش

عشق لحظه ای است که تا ابد می ماند.

با خودت و با عشق صادق باش.

امروز عشق بورز تا دیروزت خالی نباشد.

ابراز عشق خیلی آسانتر از توصیف آن است.

عشق و جنون بسیار شبیه به هم هستند....

در هر دو حالت دیوانه هستی.

همیشه تو را بیشتر از دیروز دوست خواهم داشت.

عشق زیباترین احساس است نه برای پنهان کردن

بلکه برای در میان گذاشتن با تو.

عشق یعنی دو قلب با یک ضربان.

هر کدام از ما چون فرشته ای با یک بال است

و تنها زمانی قادر به پرواز خواهیم بود

که در آغوش هم باشیم.

گفتی محبت کن ، برو.

باشه، خداحافظ.

ولی رفتم که تو باور کنی محبت میکنم.

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...

لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ٬

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار ...

لمس کن لحظه هایم را ...

تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم ٬

لمس کن این با تو نبودن ها را ٬ لمس کن ...

لمس کن

خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ...  

خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ...  

خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ،  

جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ...  

خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ،  

بعد بفهمی دوست نداره ...  

خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفراز دست بدی ،  

اما اون بگه : نمی خوامت.  

حال فاصله ها جشن می گیرند هلهله ی جدایی را

تقویم نشان میدهد

که امروز سالروز تولد من است

از همه طرف تبریک،هدیه و شاد باش دوستان

اما آیا واقعا تقویم صلاحیت تشخیص تولد مرا دارد؟

آیا غیر از این است که تولد من باید تولد دوباره افکار،خواسته ها و دلمشغولی هایم باشد.

می خواهم روز تولدم روزی باشد که چشم هایم تازه و با طراوت ببیند.

اما آن روز هنوز در تقویم علامت گذاری نشده است.

                                         بهار بهترین بهانه برای آغاز  

                                         وآغاز بهترین بهانه برای زیستن است   

                                          آغاز بهار بر شما دوستان مبارک.

                       خدمات وبلاگ نویسان جوان              www.zibasazi.bahar-20.com