عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو میکشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
قشنگ بود
سلام
الان ساعت یه ربع به ۳نیمه شبه
داشتم کل آرشیوتو میخوندم
خیلی زود گذشت
یاد تمام خاطراتمون بخیر
با خودم فکر کردم چقدر عوض شدم
نمیدونم ازون شور و شوق اومدم بیرون
اسمشو چی بذارم
بزرگ شدم
سخت شدم
نظراتو که میخوندم فهمیدم قبلن چقدر شاد بودم و
انگار
تو وجودم یه اتفاقی افتاه مثل زمین لرزه
همه افکارم رو لرزونده
توی یکی از نظرا نوشته بودی
من پیر روزگار نیم یار بی وفاست
ولی من پیر روزگارم و هم یار بی وفاست
سرتو درد نیارم الان حسابی حس شعر و چرت نویسی دارم
میدونم الان خوابی
خوابای خوب ببینی
بوس
:*
عشق انسان را داغ می کند و دوست داشتن انسان را پخته
هر داغی یک روز سرد می شود ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود ...
شعر خیلی خوبی بود !
مرسی
حالا با این وجود عاشقمی یا اینکه دوسم داری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟