روزی به تو خواهم پیوست...

هر چند دیرتر از فرداهای نزدیک به امروز...

 و روح سرکش قلبم را به تو خواهم سپرد و تو را در تلاطم روحم شریک خواهم کرد...

قایقی از جنس عشق ناب خویش خواهم ساخت...

و تو را مسافر دریای طوفانی وجود شیفنه و آشفته ام خواهم نمود

نه به خاطر تو بلکه به خاطر عشق خودم

از آسمان خواهم گذشت،از زمین،از مرز انحصار مادی بودن خواهم گذشت

و به سوی تو خواهم آمد...

به سوی تو که غریبترین واژه ذهن آشفته منی

به سوی تو که در هر لحظه ام عاشقانه نهفته ای ...

و نبض دقایق خالی از حضور امید منی...

تویی که به وسعت یک قلب عاشقی در وجودم ریشه دوانده تای

دلم جلوتر از دروازه های زمانی و وجودم پیوند خورده با آسمان

خواب و خیال و حقیقت را با هم می جوید،برای یافتنت...

ولی هراس هرگز نبودنت به رشته های امیدم چنگ می زند

از تو گفتن و تو را خواستن دلخوشی روزانه من است...

وجودم هر لحظه غرق خاطره است...

و در هر لحظه بی قرار تر از پیش فریاد می زنم

عشق من...

تا ابدی باقی دوستت دارم...

من عزیزترین داراییم را در جایی در انتهای قلبم پنهان کرده ام. 

جایی که هیچ کلمه ای به آنجا نخواهد رسید. 

جایی که هیچ دست به آنجا راه نخواهد یافت. 

داراییم را نگه میدرارم 

و هر چه طوفان 

هر چه موج بیاید 

من چیزی را از دست نخواهم داد... 

آنچه ماندنی است خواهد ماند.

در سال غم تنهایی خویش

عابد چشم سخن گوی توام

من در این تاریکی

من در این تیره شب خاموش

زائر ظلمت گیسوی توام

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من

گیسوان تو

جنگل عطر آلود

شکن گیسوی تو

موج دریای خیال

کاش با زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تو،من

بوسه زن بر سر هر موج گذر میکردم

کاش بر این شط مواج

همه عمر سفر میکردم

من هنوز از اثر عطر نفس های تو،سرشار سرور

گیسوان تو در اندیشه من

گرم رقصی موزون

کاشکی پنجه من

در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست

چشم من،چشمه زاینده اشک

در نگاه تو تهی میشوم از بود و نبود

شب تهی از مهتاب

شب تهی از اختر

ابر خاکستری بی باران پوشانده

آسمان را یکسر

ابر خاکستری بی باران دلگیر است

و سکوت تو پس پرده خاکستری سرد کدورت افسوس!

سخت دلگیرتر است

شوق بازآمدن سوی توام هست

اما

تلخی سرد کدورت در تو

پای پوینده راهم بسته

ابر خاکستری بی باران

راه  بر مرغ نگاهم بسته

وای باران

باران

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران

باران

پر مرغان نگاهم را شست

خواب رویای فراموشی هاست

خواب را دریابیم

که در آن دولت خاموشی هاست...

بیا ما نیز مثل روح باران                     به روی یک رز تنها بباریم

بیا در باغ بی روح دلی سرد                کمی رویای نیلوفر بکاریم

 بیا در یک شب آرام و مهتاب              کمی هم صحبت یک یاس باشیم

 اگر صد بار قلبی را شکستیم            بیا یک بار با احساس باشیم

 بیا در ساحل نمناک بودن                 برای لحظه ای یکرنگ باشیم

 بیا تا مثل شب بوهای عاشق          شبی ما هم کمی دلتنگ باشیم

 اگر چه قصه دلها دراز است              بیا به آرزم عادت نماییم

 بیا با آسمان پیمان ببندیم              که تا او هست ما هم با وفا شیم

 بیا در لحظه سرخ نیایش                چو روح اشک پاک و ساده باشیم

 بیا هر وقت باران باز بارید               برای گل شدن آماده باشیم ....

                                                                                                

می توان دید 

در لابه لای خطوط رنگی نقاشیت 

حس مبهم دوست داشتن را 

می توان بویید  

عطر سبک حضورت را 

به هنگام عبور از پرچین های ذهن 

می توان... 

باور کن من می توانم 

تو را از میان تمام واژه ها جدا کنم  

تا بشکنی در من غرورم را

یکی بود و یکی نبود... 

اونی که بود تو بودی و اونی که نبود من بودم! 

یکی داشت و یکی نداشت... 

اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم! 

یکی خواست و یکی نخواست... 

اونی که خواست تو بودی و اونی که بی تو بودن رو نخواست من بودم! 

یکی آورد و یکی نیاورد... 

اونی که آورد تو بودی و اونی که جز تو به کسی ایمان نیاورد من بودم!

یکی برد و یکی نبرد... 

اونی که برد تو بودی و اونی دل به تو باخت من بودم!

یکی گفت و یکی نگفت... 

اونی که گفت تو بودی و اونی که دوست دارم رو به هیچ کس جز تو نگفت من بودم! 

یکی ماند و یکی نماند... 

اونی که ماند تو بودی و اونی که بدون تو نمی تونست بمونه من بودم! 

یکی رفت و یکی نرفت... 

اونی که از یاد نرفت تو بودی و اونی که از یاد رفت من بودم!

در جلسه امتحان عشق 

من ماندم و یک برگه سفید! 

یک دنیا حرف ناگفتنی 

یک فعل تنهایی و دلتنگی.. 

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود! 

در این سکوت بغض آلود  

قطره کوچک هوس سرسره بازی می کند! 

و برگه سفیدم 

عاشقانه قطره را به آغوش می کشد! 

عشق تو نوشتنی نیست... 

در برگه ام کنار آن قطره 

یک قلب کوچک می کشم! 

وقت تمام است 

برگه ها بالا...