یادها......

راه می رفت و لبخند می زد

چهره اش را سروری خوش آیند

با گل و نور پیوند می زد

خاطراتی خوش آیند ، انگار

در پی هم می آمد به یادش

یادهایی سبکبال ، شیرین

سر برون می کشید از نهادش

ناگهان قطره اشکی درخشید

بر رخش ، خنده اش را فرو خورد !

آن گل و نور یک باره پژمرد

و آن خوش آیند ناگاه افسرد

یادها یادگاران عمرند

خفته در خاطر آدمیزاد

یاد خوش لذتی دلپذیر است

چون دگر باره از آن کنی یاد

تلخ و شیرین در این یادها هست

کاش شیرین آن بیشتر باشد !

نخستین نگاه

نخستین نگاهی ، که ما را به هم دوخت !

نخستین سلامی ، که در جان ما شعله افروخت ،

نخستین کلامی ، که دل های ما را

به خوش آشنایی سپرد و

به مهمانی عشق برد

پر از مهر بودی

پر از نور بودم

همه شوق بودی

همه شور بودم

چه خوش لحظه هایی که ، دزدانه ، از هم

نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم !

چه خوش لحظه هایی که "می خواهمت" را

به شرم و خموشی – نگفتیم و گفتیم !

دو آوای تنهای سرگشته بودیم ،

رها، در گذرگاه هستی ،

به سوی هم از دورها پر گشودیم

چه خوش لحظه های که هم را شنیدیم

چه خوش لحظه هایی که در هم وزیدم

چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق ،

چو یک نغمه ی شاد ، با هم شکفتیم !

من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم

من وتو به سوی افق های نا آشنا پر کشیدیم

من و تو، ندانسته ، دانسته ،

رفتیم و رفتیم و رفتیم ،

چنان شاد ، خوش ، گرم ، پویا

که گفتی به سر منزل آرزوها رسیدیم !

دریغا ، دریغا ، ندیدیم

که دستی در این آسمان ها،

چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست !

دریغا، در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم ،

که آب و گل عشق ، با غم عشق سرشته ست !

از آن روزها – آه – عمری گذشته ست !

من وتو دگرگونه گشتیم ،

دنیا دگرگونه گشته ست !

درین روزگاران بی روشنایی ،

در این تیره شب های غمگین ، که دیگر

ندانی کجایم ،

ندانم کجایی !

چو با یاد آن روزها می نشینم

چو یاد تو را پیش رو می نشانم

دل  جاودان عاشقم را

به دنبال آن لحظه ها می کشانم

سرشکی به همراه این بیت ها ، می فشانم :

نخستین نگاهی که ما را به هم  دوخت

نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت .....