یادها......

راه می رفت و لبخند می زد

چهره اش را سروری خوش آیند

با گل و نور پیوند می زد

خاطراتی خوش آیند ، انگار

در پی هم می آمد به یادش

یادهایی سبکبال ، شیرین

سر برون می کشید از نهادش

ناگهان قطره اشکی درخشید

بر رخش ، خنده اش را فرو خورد !

آن گل و نور یک باره پژمرد

و آن خوش آیند ناگاه افسرد

یادها یادگاران عمرند

خفته در خاطر آدمیزاد

یاد خوش لذتی دلپذیر است

چون دگر باره از آن کنی یاد

تلخ و شیرین در این یادها هست

کاش شیرین آن بیشتر باشد !

نظرات 2 + ارسال نظر
باران شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 09:13 ب.ظ http://rainy-lover.blogfa.com

چو عاشق میشدم گفتم.ربودم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا.چه موج خون فشان دارد

در پناه خدا

زینب شنبه 11 آذر 1391 ساعت 05:46 ب.ظ http://zeinab112.blogfa.com

ما نه آنیم که در بازی تکراری چرخ و فلک / هرکه از دیده مان رفت زخاطر ببریم !
یا که چون فصل خزان آمد و گل رفت بخواب/ دل بعشق دگری داده ز آنجا ببریم
وسعت دیده ی ما خاک قدمهای تو بود / خاک پای قدمت را به دو دنیا ندهیم . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد