کاش می آمدی و شاخه های شکسته را با مهرت

پیوند میزدی تا در بهار عشقت دوباره به گل بنشیند

کاش می آمدی تا پاهای در گل مانده را از بن بست

 تنهایی نجات دهی

و ای کاش می آمدی تا دست های ملتمس را بگیری

و مرا تا مرز دیدار ببری.

مکتب عشق

سیه چشمی به کار عشق استاد

به من درس محبت یاد می داد

مرا از یاد برد آخر ولی من

بجز او عالمی را بردم از یاد.

گرچه دنیا فراموش کند خاطره ها را

تو فراموش مکن آنچه میان منو و توست

من پذیرفتم شکست خویش را

پند های قلب دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم از رفتنم نیز شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گر چه تو تنها تر از من میروی

آرزو دارم تو هم عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

معنی برخورد های تلخ را

دوست

همه ذرات جان پیوسته با اوست

همه اندیشه ام، اندیشه ی اوست

نمی بینم به غیر از دوست اینجا

خدایا، این منم، یا اوست اینجا؟

تنها بهانه ام برای زنده ماندن فرداست

که شاید فردا مثل امروز نباشد

شاید فردا تو با من باشی

تو بهانه ای برای فردا شدن

بمان بهانه ی من

نگذار بهانه ای برای زندگی نداشته باشم.

نغمه ها

دل از سنگ باید که از درد عشق

ننالد،خدایا،دلم سنگ نیست

مرا عشق او چنگ اندوه ساخت

که جز غم در این چنگ آهنگ نیست

                     ***

به لب جز سرود امیدم نبود

مرا بانگ این چنگ خاموش کرد

چنان دل به آهنگ او خو گرفت

که آهنگ خود را فراموش کرد

                   ***

نمی دانم این چنگی سرنوشت

چه می خواهد از جان فرسوده ام؟

کجا می کشانند این نغمه ها؟

که یک دم نخواهند آسوده ام

                 ***

دل از این جهان برگرفتم،دریغ

هنوزم به جان آتش عشق اوست

در این واپسین لحظه ی زندگی

هنوزم در این سینه یک آرزوست:

                 ***

دلم کرده امشب هوای شراب

شرابی که از جان برآرد خروش

شرابی که بینم در آن رقص مرگ

شرابی که هرگز نیایم به هوش

                 ***

مگر وا رهم از عشق او

مگر نشنوم بانگ این چنگ را

همه زندگی نغمه ی ماتم است

نمی خواهم این،ناخوش آهنگ را

عمری را با غم عشقت نشستم.....

به تو پیوستم و از خود گسستم.....

ولیکن سر نوشتم این سه حرف بود.....

تو را دیدم

                  پرستیدم

                                    شکستم.

شبی از پشت یک تنهایی نمناک بارانی

تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزو هایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سر گردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از گلهای نیلوفر رها کردم.

یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش 3-2 ماه بیشتر زنده نیست

یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله

یاد گرفتم که عشق یعنی دو خط موازی که هیچ وقت به هم  

نمی رسند

یاد گرفتم که در عشق هیچ کس وفادار نیست

و یاد گرفتم هر چه عاشق تری تنهاتری!!!!!

عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است

عشق گوش دادن نیست بلکه درک کردن است

عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است

عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست بلکه صبر کردن  

و ادامه دادن است.

بازهم امشب زیر لب صدایت میکنم

اشک میریزم دو چشمم را فدایت میکنم

در نگاه خسته ات دنبال حرف تازه ام

طاقت اشکت ندارم پس رهایت میکنم

رفته ای من ماندم در انتهای عشق تو

رفته ام قربان عکست،جان به پایت میکنم.

باران از راه رسید 

عشق را در مزرعه خالی تنم پروراند 

زندگی را در آسمان چشمانش حس کردم 

ناگهان... 

پاییز عشقم از راه رسید 

آری رفت 

 ولی هنوز قلبم برای اوست...

تقدیم به آن کسی که آفتاب مهرش 

در آستان قلبم همچنان پابرجاست 

و هرگز غروب نخواهد کرد. 

تو را من دوست دارم 

اگر یک آسمان دل را  

به قصد عشق بر دارم 

میان عشق و زیبایی 

تو را من دوست می دارم 

وقتی تو نیستی

ای تمام هستی من 

غم می ریزد توی دلم 

وقتی تو نیستی 

آه که غم می ماند 

آری بگو که تو هم 

غمگینی از نبودم 

تا سنگینی این غم  

مرا نشکند... 

مرا نشکند...

برای تو می نویسم ای هم قسم

برای تو می نویسم، برای تو که بهترینم هستی.من به امید تو زنده ام و زندگانی ام را در تو می بینم

نکنه دلت بخواد که منو از این زندگی منع کنی،نکنه زندگی رو برای من با نبودنت تنگ کنی.

شب ها و روزها می آیند و می رونداما همیشگی تو هستی،در قلبم تا ابد جاودانه ای .

نکنه آرزوها مو به دست باد وحشی زمونه بسپری،نکنه آشیانه ای رو که از عشقت

در ورای قلب خسته ام ساخته ام خراب کنی.

همیشه در دلم می مانی،تویی که بهترین نشانه ای.

می دانم که شاید رسیدنی نباشد.اما زنده باش،زندگی کن،لذت ببر.تا من هم زنده باشم.

نکنه این نفس عاشقانه رو بر من با رفتنت حرام کنی.بدان تا ابد دوستت دارم.

حتی اگه همه بگویند که تو بدی،بدان ای عزیزترینم،فقط تویی که برایم بهترینی... .

برای تو می نویسم ای هم قسم

عزیز دلم امروز 5 روز است که تو رفته ای و هنوز برنگشته ای

نمی دانی بی تو چه روزهای تلخ و پوچی را سپری میکنم.روزهایی که هر ثانیه اش برای من به اندازه قرن ها طول می کشد.

نمی دانی هنوز هم ذره ای از احساسم نسبت به تو کم نشده

نمی دانی که چگونه با چشمان گریان برای برگشتنت دعا می کنم.

نمی دانی چقدر آرزو می کنم که تو بار دیگر بازگردی و این بار بدان که هرگز تنهایت نمی گذارم.

نمی دانی زندگی کردن با یک سینه بدون قلب،چقدر سخت است.بدون دلی که روزی یک همنفس داشت،پر از آرزوهای دور و دراز بود.آری،دور تر از تمام حرف هایم.

نمی دانی که کلماتم هم برای بیان احساسم کم می آیند.

نمی دانی چقدر آرزوی بودنت را می کنم .

هیچ گاه از احساسم به تو دم نزدم و تو فکر کردی که دوستت ندارم،اما عزیز من،تو خودت می دانی سکوت اجباری در برابر کسی که دیوانه وار دوستش داری چقدر مهیب و درد آور است.

و نمی دانی من راضی به رفتنت نبودم و هنوز منتظر برگشتنت هستم.

نمی دانم برای بازگشتنت چه کنم و از که کمک بطلبم

نمی دانم با که از احساس و عشقم به تو بگویم.

نمی دانم چگونه این روزهای دلتنگی ام را سپری کنم.

نمی دانم به جرم چه گناهی از کنارم رفتی

نمی دانم چرا هنوز برنگشتی... چرا؟؟

نمی دانم چه کنم.انگار آسمان هم برای بارانی شدن تک تک لحظه هایم می بارد.

باران،باران،باران...

عاشقانه باران را می پرستم  و تو هیچگاه ندانستی که باران وجود تو بود.عشق برای تو بود،ابر تمام وجودت را بهانه می کند تا برای دلتنگی ام با تمام وجود بگرید.

نمی دانم برای بازگشت و حضورت چه کنم،من بی تو بودن را باور ندارم،هیچگاه باور نکردم و هیچگاه باور نخواهم کرد.

پس ای وجودت سراسر مهر و لبخند به خاطر قلب دلتنگ و شکسته ء من هم که شده بازگرد... .

برای تو می نویسم ای هم قسم

بی تو اما روزهایم چه سرد است.رفته ای، بی آنکه در حضورت گله ای داشته باشم. امانمی دانی از عذاب دوری تو چه میکشم قلبم در حسرت دیدارت دوباره ات میگیرد. رفته ای و فکر میکنی که آسوده ام، اما گل من، چه کسی از دوری جان خویش آسوده است.  

 سکوت میکنم، می اندیشم که تو هم سکوت میکنی. اما فریاد من را از عمق نگاهم بخوان،  هر روز وجودت در دلم پر نور تر میشود. شبها را در گریه سر میکنم، اما تو نمیدانی...

آه که نمی توانی احساس پاره پاره ام را درک کنی. رفته ای و فکر میکنی بی توآسوده ام. 

من، بی تو میمیرم، در سکوت و تو نمیدانی من بی تو یعنی هیچ... 

 برایت نوشتم ای همسفر گله ای نیست برو... 

 اما دوست دارم فریاد کنم، من گله دارم، از تو، از نبودنت، از دنیا، از خدا گله دارم، گله دارم... و کاش تو باز گردی. 

 آری بازگردی... 

 دلتنگم، دلتنگ نبودنت، دلتنگ رفتنت. 

 تو گفتی دوست داشتن آغاز و پایان هر عشق است، تو گفتی دوست داشتن مهم است. ولی چرا برای رسیدن به آنچه که دوست داریم تلاش نکنیم. 

 عزیز دلم، من برای رسیدن به تو تا آخرین لحظه تلاش میکنم، حتی اگر تو مرا نخواهی،حتی اگرباز نگردی.آنقدرمینویسم تا تو بازگردی، آنقدرمیگریم تا تو بازگردی، بازگردی. 

آری من جدایی را باور نکردم. هنوز لحظه لحظه هایم پر از طنین وجود توست. بازگرد...

به دلم افتاده بود انگار جدایی 

به دلم افتاده بود که بی وفایی 

به دلم افتاده بود میری ز پیشم 

به دلم افتاده بود آواره میشم 

به دلم افتاده بود تو جنس سنگی 

که می خوای با دل تنگ من بجنگی 

به دلم افتاده بود تنهام میذاری  

واسه تنها کردنم بهونه داری 

به دلم افتاده بود میشکنم از تو 

که تو زخمی رو دلم دوباره از نو 

به دلم افتاده بود که نمیمونی 

که یه روزی منو از خودت میرونی 

به دلم هرگز نیفتاد برمو تنهات بذارم 

هر بلایی سرم اومد همه شو سرت بیارم 

به دلم هرگز نیفتاد انتقاممو بگیرم  

یا بگیرم کینه از تو تابه اون روز که بمیرم 

به دلم هرگز نیفتاد قدر قلبمو بدونم 

حتی فکرشم نکردم که بدون تو بمونم 

فرق ما از اینجا پیداست فاصله میون دلهاست 

تو دلت سرکش و مغرور من دلم همیشه تنهاست.

عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی...  

دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم... 

در دل خواهم گفت بی هیچ کلامی... 

گوش خواهم داد بی هیچ سخنی... 

در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی... 

در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی...

وقتی...

وقتی که دیگر نبود

من به بودنش نیازمند شدم 

وقتی که دیگر رفت  

من به انتظار آمدنش نشستم 

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد 

من او را دوست داشتم 

وقتی که او تمام کرد 

من شروع کردم 

وقتی که او تمام شد 

من آغاز شدم 

وچه سخت است تنها متولد شدن 

مثل تنها زندگی کردن 

مثل تنها مردن 

میدونم عشق یه دنیای دیگس... 

سرزمین دل یه دنیای دیگس... 

میدونم سادگی جاش تو قصه هاست... 

دل سپردن به یه دنیای دیگس... 

عاشقا ساده و بی رنگ و ریان... 

قلبشون مثل یه دنیای دیگس.. 

واسشون تا از دل و دنیا بگی... 

رنگ و روشون به یه سیمای دیگس... 

چینی قلبشون هم اگه شکست... 

دلشون خوش به یه فردای دیگس... 

شهر عشقو مثل ما خوب بلدن...  

عشقشون سنبل عشقای دیگس... 

اون روزی که عشق اومد دلم رو برد... 

فهمیدم نگاش یه جورای دیگس... 

مثل با رون نم نمک حرفی میزد...

تنهایی

در واپسین لحظات و در گرگ و میش تنهایی ام صدای دلنواز یادت در قصه ی بی کسی ام می پیچد باز شب میشود و من از سیاهی می هراسم و باز دل خسته از فراق عشق میگریم بر تلخی تمام  غمهای زندگی اشک میریزم .

وقتی که میخواهم چهره ی تو را به یاد بیاورم چشمانم را می بندم در سفید رنگی آرام بخش چشمان تو را می بینم و صدای تو را مرور می کنم با اینکه از برخی از سکوت ها دلزده ام اما ناامید نمی شوم و می دانم که در روزگار تنهایی تو و نور صداقتی که در وجود توست آشنای همیشه لحظه هایم خواهد بود.

باز هم برای تو می گویم

ای تمام فکر من در روزو شب    ای همه هزیان من در سوزو تب

ای نهان بر پیکرم چون جان شده  همچوبوی گل به گل پنهان شده

اه !ای بالاترین سوگند من           ای نهان در گریه و لبخند من

ای به رگهایم چنان خون گم شده    در میان دیده ام مردم شده

ای شکوه آسمان در چشم تو         ای فدای قهرو ناز و خشم تو

ای بهشت دلکش موعود من         خون گرم زندگی در پود من

جز تو کی دارم به جز تو گفتگو    ای به گوشم گوشواره آرزو

گر که یاران غافلند از یاد من        از دل دیوانه ناشاد من

عشق تو چون در دلم باشد چه غم   چون که تا روز قیامت با توام

خلق میگویند که او یار تو نیست     مایه غم گرچه دراشعار توست

گر دل او با دل تنگت یکیست        ناله های حسرتت پس چیست ؟  

اه من دیوانه ام دیوانه ام               جز تو از خلق جهان بیگانه ام

دوستت دارم تو میخواهی مرا؟      باز میترسم نمیدانم چرا؟

وای اگر روزی فراموشم کنی        با غم هجران هم آغوشم کنی

وای اگر نامم بمیرد بر لبت           یا فرو بنشیند این سوز تبت

اه! میترسم شبی طوفان شود         ساحل امید من ویران شود

گرز دریا قطره ای هم  کم شود    مرغ طوفان سینه اش پرغم شود

ای دلت دریای پاک و روشنم       مرغ بوتیمار این دریا منم

برایت بارها باید بگویم

برایت بارها باید بگویم :

که دررگهای من جاری شدی چون خون

که از من ساختی بار دگر مجنون

نمیدانم که در جای نگین تاج زرین کلاهت جای میگیرم

و یا بی رحمانه در زیر پاهای تو میمیرم

نمیدانم  که بعد از سال های سخت و دشوار

که بعد از روزهای گرم و شیرین

زمان مردنم

آیا در آغوش تو جانم را خدا گیرد؟

و آیا این آرزو در نطفه میمیرم.

فقط برای تو ای بهترین...

ای زیبای وصف نشدنی می خواهم از تو و برای تو بنویسم

از تو که مرا دیوانه خود کردی

نمی دانم چه بنویسم ؟؟؟

دوستت دارم

و این اولین بارنیست که دوست داشتنت را تجربه میکنم .

هیچ وقت در باورم نبود که ناگهان که عشق تو چنان قلبمو بلرزونه

که زلزله هم همچین کاری نتونه انجام بده.ستاره ها رو میشمارم تا

مقیاسی واسه دوست داشتنت باشه، ولی بازم کم میارم.شنیده بودم که

عشق یه توقفه کوتاهه،میاد و میره ولی من با تمام  وجود میگم که میاد و

دیگه نمیره!!! اونی که میره عشق نیست هوسه که مثل یه گوله برف با

حرارت دستهای آدم آب میشه ودیگه اثری ازش نمیمونه .من به این باورم

که عشق هرگز نمیمیره .من با این عشق زندگی کردم ،نشستم ، خندیدم ،

گریه کردم ، وقتی تنها بودم ثانیه ها روشمردم، لحظه ها رو کشتم، دقایقام

جهنم شد و روزها با یاد تو، فقط با یاد تو سپری شدند ولی هرگز از عشقم

کم نشده اما چی بر من گذشته فقط فقط خدا میدونه وبس ...

آدم فقط یه بار عاشق میشه، بقیه اش رو فکر میکنه که عاشقه !

میدونی لحظه های با تو بودن برام بهشته و بعضی وقتها که از تو

دورم به خودم میگم منه جهنمی رو چه راهی به بهشت!

واسه همینه که آرزو میکنم ای کاش میشد لحظه ها رو پس گرفت!

ولی این آرزو آنقدر بزرگ و آنقدر دوره که هر چی دستامو دراز

میکنم نمیتونم بگیرمش اما احساسم، قلبم بهم میگه تو برمیگردی و

خودت لحظه های بهتری رو بهم هدیه میدی.

دلم میخواد تمام دلهای عاشق رو قرض بگیرم تا عاشق تو باشم حتی

اگه این عشق واسه همیشه خاکسترم کنه، گاهی سوختن

انقدرشیرینه که باورت نمیشه ...