تقدیم به همسر مهربانم

همسرم

خوشحالم و هزاران بار خدای مهربان را شاکرم که تو را به من هدیه داد

خوشحالم و به خود می بالم که همیشه تو را در کنارم دارم

و چه لذت بخش است دوش به دوش تو قدم زدن

و از آن شیرین تر با تو همکلام شدن

عشق قلب کوچکم را از خود بی خود کرده

چرا که تنها تو را در میان دیگران باور کرده است

گل من کاش زودتر از اینها تو را یافته بودم

زیرا احساس می کنم با عشق تازه متولد شده ام

حال ... تو مرا لیلای خویش می پنداری

و من تو را مجنون عشق می نامم

تو مرا برای خود می دانی ، من نیز تو را از برای قلب خود می دانم

و چه زیباست لحظه ی رسیدن به اوج خوشبختی

زمانی که هر دو همدیگر را برای هم می خواهیم

خالصانه و از ته قلبم می گویم که برای من معنای واقعی عشق تویی 

میان عشق و زیبایی تو را من دوست می دارم

اگر دریای دل آبی است           تویی فانوس زیبایش

اگر آیینه یک دنیاست                تویی معنای دنیایش

***

تو یعنی یک شقایق را           به یک پروانه بخشیدن

تو یعنی از سحر تا شب           به زیبایی درخشیدن

***

تو یعنی یک کبوتر را                 ز تنهایی رها کردن

خدای آسمان ها را                 به آرامی صدا کردن

***

تو یعنی چتری از احساس             برای قلب بارانی

تو یعنی در زمستان ها               به فکر پونه افتادن

***

اگر یک آسمان دل را             به قصد عشق بردارم

میان عشق و زیبایی         تو را من دوست می دارم.


تقدیم به بهانه ی زندگیم

در آستانه ی روزهای سرد دی ماهم 

و بوران و برف چهره ام را خیس می کند. 

تا ماه شب چهارده راهی نیست 

و تو در راهی،  از میان شب ، به من می رسی 

و دیماه من سبزتر از هر بهاری سعید می شود . 

عاشقانه هایم برای توست ای عشق آبی دی ماه من . 

تقدیم به همسر مهربانم

 

خدایا کمکم کن 

تا عاشقانه ترین نگاه ها را در چشمانش بریزم .

خدایا کمکم کن 

تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم  

و به من کمک کن  

تا سرودن عشق را به هنگام طلوع هر بام بر لبانش جاری سازم 

و راز عشق را در گوشش سر دهم .

خداوندا  

او را نگه دار که من به عشق او زنده ام .

حس میکنم روی صورتم دنیا چکه میکند
حس میکنم قطره قطره, نم نمک عاشقم میکنی
بارون که میبارد هوا تر میشود تا تو چشمک بزنی
بارون که میبارد باز با ترانه یا باز بی ترانه من عاشق تر گریه میکنم و رو به آسمان فریاد میزنم
دوستت دارم

<<<<<<<<<<

 

 

 میخواهم لمس کنم دستانی را که برایشان بیقرارم . 

میخواهم در آغوش بکشم کسی را که برای بوئیدن عطرش دلتنگم  .

میخواهم ببوسم لبانی را که تنها بوسه میتواند آرامم کند .

برای آن کسی که تنها امید زندگیم است .

میخواهم خیره شوم به چشمانی که مرا به آرامش میخواند .

میخواهم نفس بکشم با کسی که نفسم است .

تو را دارم ....

تو را دارم ای گل، جهان با من است.

تو تا با منی، جان جان با من است.

 

چو می‌تابد از دور پیشانی‌ات

کران تا کران آسمان با من است.

 

چو خندان به سوی من آیی به مهر

بهاری پر از ارغوان با من است !

 

کنار تو هر لحظه گویم به خویش

که خوشبختی بی‌کران با من است.

 

روانم بیاساید از هر غمی

چو بینم که مهرت روان با من است.

 

چه غم دارم از تلخی روزگار،

شکر خنده آن دهان با من است.

بوسه

بوسه یعنی وصل شیرین دو لب
بوسه یعنی خلسه در اعماق شب
بوسه یعنی مستی از مشروب عشق
بوسه یعنی آتش و گرمای تب

بوسه یعنی لذت از دلدادگی
لذت از شب ، لذت از دیوانگی
بوسه یعنی حس طعم خوب عشق
طعم شیرینی به رنگ سادگی

بوسه آغازی برای ما شدن
لحظه ای با دلبری تنها شدن
بوسه سرفصل کتاب عاشقی
بوسه رمز وارد دلها شدن

بوسه آتش می زند بر جسم و جان
بوسه یعنی عشق من ، با من بمان
شرم در دلدادگی بی معنی است
بوسه بر می دارد این شرم از میان

پاسخ هر بوسه ای یک بوسه است
بهترین هدیه پس از یک انتظار
بشنوید از من فقط یک بوسه است

بوسه را تکرار می باید نمود
بوسه یعنی عشق و آواز و سرود
بوسه یعنی وصل جانها از دولب
بوسه یعنی پر زدن ، یعنی صعود

تقدیم به تو ای بهانه ی زندگیم

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
                                   
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
                                   
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
                                   
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم 
                                 
 خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست                                  
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم   
                               
 باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار                                  
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم  
 
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم   
                               
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان           
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم  
                                
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب   
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم
                                   
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
                                   
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم

بهار

بــاز مـــی آیــــد بــــهـــار دلـنشین  

بــاز بــلـبــل مــی شــود با گل قرین 

بــاز صـــحــرا پـر شقایق می شود  

بــاز روشــن قــلب عـاشق می شود 

فــصــل ســـرد از هــیــبت باد بـهار  

مــی کــنـــد از پــیـش روی او فـرار 

ســفــره هــا بــا هـفت سین آراسته  

بــا گـــل مـــهـــر و صــفـــا پیراسته   

بــر ســر سفره جـوان و خُرد و پیر   

ســبزه و آئــیــنـه و مــاهـی و سـیر  

سـیـب و سـنـبـل در کـنـار یــاسـمـن  

عطربــیــد مـِشک چــون مُشک خُتَن  

سرکه و سنجد، سماق و شمع و گل   

عـــیـــد آمــد بـــا دف و ســاز و دُهُل  

ســال نــو تـحـویل و سال کهنه رفـت  

هــم دل مــا تـازه شد هم شال و رخت 

یــا مــُقــلّب،قــلب مـــارا شـــاد کــن  

یـــا مـــُدبّـــر خـــانــــه را آبـــاد کـــن 

یـــا مـــُحـــول ،اَحســــنُ الــّحالم نما  

از بـــدیـــهــــا فـــارغُ الـــبـــالــم نـما  

ایـــن دل «جـــاویــد» را پـاک از ریـا  

کُــن خــــدا ،ای قـــادر بـــی مــنـتــها

 

 

قاصدک! شعر مرا از بر کن
برو آن گوشه باغ  

سمت آن نرگس مست  

و بخوان در گوشش و 

 بگو باور کن، 

 یک نفر یاد تو را هرگز از دل نبرد...

بهانه زندگی

باران بهانه ای بود  

که زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی ! 

کاش نه کوچه انتها داشت 

 و نه باران بند می آمد. 

دوباره برگرد

روزهای رفته تو رو یادم میاره

حس می کنم می لرزه ، دل واسه تو دوباره

کاش که دلم می فهمید ، گذشته ها گذشته

اون که دلم می خواستش ، خیلی وقته که رفته

خاطره های رفته بازم میاد به یادم

نمی تونم بگذرم از تو

آخه دل به تو دادم

شاید ببینمت تو رو دوباره

آخه کجایی ، دل دیگه طاقت نداره

وقتی رفتی من اینجا تنها موندم

از زندگی جا موندم

دوباره برگرد ...

فکر می کردی جدا شدن آسونه ؟

ببین دلم داغونه

دوباره برگردد

نگو تو برنمی گردی

بی تو تنها شدم تنها

آره هستم من به یادت

همه روزها ، همه شب ها

نگو برگشتن محاله

انتظار من خیاله

نگو قسمت من نبودی

برگرد تو بمون

عشق از چشمام بخون ...

دلتنگی

دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست

گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست

من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل

تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست

 

 

 

  

 

خدایا 

کسی را که قسمت دیگریست 

سر راه مان قرار مده .

تا شب های دلتنگیش برای ما باشد 

و روزهای خوشش با دیگری . 

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

کنار تو درگیر آرامشم

همین از تمام جهان کافیه

همین که کنارت نفس می کشم

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

تو پایان هر جستجوی منی

تماشای تو عین آرامشه

تو زیباترین آرزوی منی

منو از این عذاب رها نمی کنی

کنارمی به من نگاه نمی کنی

تمام قلب تو به من نمی رسه

همین که فکرمی برای من بسه

از این عادت با تو بودن هنوز

ببین لحظه لحظه هام کنارت خوشه

همین عادت با تو بودن یه روز

اگه بی تو باشم منو می کشه ...

هوا هر وقت که بارونی است

تو فکر من چراغونی است

دارم از خاطرات تو ، همونایی که می دونی

مگه یادم میره یک دم

تا هر وقتی که من زنده ام

تو بانیه یه مشت شعری ، هم الان ، هم در آینده ام

من و تو زیر بارون بود به جون هم قسم خوردیم

تو چشم هم نگاه کردیم و از عشق مردیم

سرتا سر خیال من ، هزار تا باغ دلگشاست

هزار تا عشق دم بخت ، منتظر یه پاگشاست

تو سر سراش یه مثنوی ، راز و نیاز معنوی

پس تو کجایی ابدی ، کجای این تیره شبی

رو آیه های بارونی نوشتم

بسته به تو جونم و سرنوشتم

تو مظهر تحملی  

تو عشق منی ،  برام تو تکیه گاهی

شمایل جمال تو

قلبمو روشن می کنه

نمی دونی که عشق تو

چه کاری با من می کنه

نذار بین من و تو فاصله طولانی بشه

نذار هوای عشقمون دوباره طوفانی بشه

نذار که دست روزگار خط بکشه رو آسمون

ابر غرور و پس بزن تا بشکنه طلسمون

نذار که پشت شیشه ها چشم های من جا بمونه

نذار که این شیشه دل تنهای تنها بمونه

نذار پرنده دلت بشینه رو بام کسی

تو آسمون ها پر بکش تا که به مقصد برسی

تو ای دلیل موندنم راه رسیدن آسونه

ریلی که بین من و توست ما رو بهم می رسونه

بی تو بودن

آغاز بی تو بودن ، آغاز یک سفر بود

پرواز یک قناری در عرصه خطر بود

پایان با تو بودن ، پایان دلخوشی هاست

تنهایی بزرگم ، لبریز خواب و رویاست

کشف سکوت دریا ، کشف غم قناری است

بغض شبانه ام را موج ستاره جاری است

ای رفته از کنارم ، با هرچه مهربانی

برگرد تا بگویم این نکته را نهانی

که از هر چه بی نیازم جز عشق را سرودن

پیوسته پر کشیدن ، همواره با تو بودن

سوختم باران.... 

بزن شاید تو خاموشم کنی.... 

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی....  

امشب سراپای وجودم آتش است.... 

پس بزن باران.... 

بزن شاید تو خاموشم کنی....

یادها......

راه می رفت و لبخند می زد

چهره اش را سروری خوش آیند

با گل و نور پیوند می زد

خاطراتی خوش آیند ، انگار

در پی هم می آمد به یادش

یادهایی سبکبال ، شیرین

سر برون می کشید از نهادش

ناگهان قطره اشکی درخشید

بر رخش ، خنده اش را فرو خورد !

آن گل و نور یک باره پژمرد

و آن خوش آیند ناگاه افسرد

یادها یادگاران عمرند

خفته در خاطر آدمیزاد

یاد خوش لذتی دلپذیر است

چون دگر باره از آن کنی یاد

تلخ و شیرین در این یادها هست

کاش شیرین آن بیشتر باشد !

نخستین نگاه

نخستین نگاهی ، که ما را به هم دوخت !

نخستین سلامی ، که در جان ما شعله افروخت ،

نخستین کلامی ، که دل های ما را

به خوش آشنایی سپرد و

به مهمانی عشق برد

پر از مهر بودی

پر از نور بودم

همه شوق بودی

همه شور بودم

چه خوش لحظه هایی که ، دزدانه ، از هم

نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم !

چه خوش لحظه هایی که "می خواهمت" را

به شرم و خموشی – نگفتیم و گفتیم !

دو آوای تنهای سرگشته بودیم ،

رها، در گذرگاه هستی ،

به سوی هم از دورها پر گشودیم

چه خوش لحظه های که هم را شنیدیم

چه خوش لحظه هایی که در هم وزیدم

چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق ،

چو یک نغمه ی شاد ، با هم شکفتیم !

من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم

من وتو به سوی افق های نا آشنا پر کشیدیم

من و تو، ندانسته ، دانسته ،

رفتیم و رفتیم و رفتیم ،

چنان شاد ، خوش ، گرم ، پویا

که گفتی به سر منزل آرزوها رسیدیم !

دریغا ، دریغا ، ندیدیم

که دستی در این آسمان ها،

چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست !

دریغا، در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم ،

که آب و گل عشق ، با غم عشق سرشته ست !

از آن روزها – آه – عمری گذشته ست !

من وتو دگرگونه گشتیم ،

دنیا دگرگونه گشته ست !

درین روزگاران بی روشنایی ،

در این تیره شب های غمگین ، که دیگر

ندانی کجایم ،

ندانم کجایی !

چو با یاد آن روزها می نشینم

چو یاد تو را پیش رو می نشانم

دل  جاودان عاشقم را

به دنبال آن لحظه ها می کشانم

سرشکی به همراه این بیت ها ، می فشانم :

نخستین نگاهی که ما را به هم  دوخت

نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت .....

با عشق

به خارزار جهان، گل به دامنم، با عشق

صفای روی تو، تقدیم می کنم، با عشق

درین سیاهی و سردی بسان آتشگاه،

همیشه گرمم همواره روشنم با عشق

همین نه جان به ره دوست می فشانم شاد،

به جان دوست، که غمخوار دشمنم، با عشق

به دست بسته ام ای مهربان، نگاه مکن

که بیستون را از پا در افکنم، با عشق

دوای درد بشر یک کلام باشد و بس

که من برای تو فریاد می زنم: با عشق

سلام ؛ حال من خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند ...
با این همه اگر عمری باقی بود ، طوری از کنار زندگی می گذرم،
که نه دل کسی در سینه بلرزد، و نه این دل نا ماندگار بی درمانم ...
تا یادم نرفته است بنویسم :
دیشب در حوالی خواب هایم، سال پر بارانی بود...
خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم
دعا کردم که بیایی، با من کنار پنجره بمانی، باران ببارد
اما دریغ که رفتن، راز غریب این زندگیست
رفتی پیش از آن که باران ببارد ...
می دانم، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است!
انگار که تعبیر همه رفتن ها، هرگز باز نیامدن است
بی پرده بگویمت :
می خواهم تنها بمانم
در را پشت سرت ببند
بی قرارم، می خواهم بروم، می خواهم بمانم ؟!
هذیان می گویم ! نمی دانم...
نه عزیزم، نامه ام باید کوتاه باشد،
ساده باشد، بی کنایه و ابهام
پس از نو می نویسم :
سلام ! حال من خوب است
اما تو باور نکن ...

گلبانگ رهایی

ای عشق توام پرتویی از مهر خدایی 

دنیای من از پرتو عشق تو طلایی 

من از همه سو بهر تو بازو بگشایم 

باشد که تو بازآیی و بازو بگشایی 

با یاد درخت،حال و هوای دگرم هست 

تا مرغ دلم شد به هوای تو هوایی ! 

هر گوشه ای از دل،زنگاه تو ،نگارین 

هر پرده ای از جان،زنوای تو نوایی 

ای خنده ی شیرین تو جان مایه ی هستی 

با گریه ی تلخم چه کنم وقت جدایی؟ 

دریاب گرفتار قفس را نفسی چند 

ای نغمه ی چشمان تو،گلبانگ رهایی.

یاد آشنا

تو ای دلبر که پرسی حال ما را٬

که می گوید که یاد آشنا کن؟

مرا درمانده حسرت چه خواهی؟

که می گوید که دردم را دوا کن؟

چو از احوال زارم یاد کردی

دوباره دست مرگ از من رها  شد

رها کن دامنم را تا بمیرم

که جانم خسته زین رنج وبلا شد

نمی دیدی دلم دیوانه توست؟

نپرسیدی چرا حال دلم را؟

به درگاه تو زاری ها نکردم؟

چرا پس حل نکردی مشکلم را؟

تو را پیوند روح و جان نخواندم؟

تو پیوند دل و جانم نبودی؟

چرا از دام آزادم نکردی؟

چرا در فکر و درمانم نبودی ؟

نمی دیدی که بعد از آن همه رنج

دل من تاب تنهایی ندارد؟

نمی خواندی مگر در داستان ها:

دل عاشق شکیبایی ندارد؟

به درد من٬ فراق روی ماهت ٬

نمی افزود و از جانم نمی کاست؟

نمی دانی که آن اندوه جانکاه

شب و روز از دل و جانم چه می خواست؟

تو را چون گل نوازش ها نکردم؟

خریدار تو و نازت نبودم؟

تو تنها همزبان من نبودی؟

من از جان محرم رازت نبودم؟

نمی لرزید سر تا پایم از شوق؟

چو یک دم در کنارت می نشستم

نمی گفتم به آن چشمان زیبا

تو زیبایی و من زیبا پرستم؟

نمی دیدی که چون پروانه می سوخت

میان آتش تاروپودم؟

نه از پروانه کم بودم که بنالم

اگر دیدی که من خاموش بودم

به دام غم گرفتارم ندیدی؟

به جان و دل وفادارت نبودم؟

در آن شب ها که گفتی راز دل را

سراپا محو گفتارت نبودم؟

نمی گفتم تو را بیقراری:

ببین دل را که از هجران چه دیده؟

چه می پنداشتی؟پولاد بودم؟

تنم رریین و جانم آهنین بود؟

اگر هم آهنم پنداشتی٬ باز

سزای این محبت ها نه این بود!

چه شب ها خواب در چشمانم نیامد

وگر خفتم تو را در خواب دیدم

چه رویاهای شیرینی که آخر

بنای جمله را بر آب دیدم !

نخستین روزها را یاد داری؟

که ترسیدی وفادارم نبینی؟

وفاداری چنانم ناتوان کرد

که می ترسم دگر بارم نبینی!

هنوزت می پرستم می پرستم؟

زند گر تیشه ٬غم بر ریشه ی من

هنوزت با دل و جان دوست دارم

تویی سرمایه اندیشه ی من

تو ای دلبر که پرسی حال ما را !

که می گوید که یاد آشنا کن؟

مرا درمانده ی حسرت چه خواهی؟

که می گوید که دردم را دوا کن؟

که گوید یاد کن بیمار خود را؟

که گوید با خبر از حال من باش؟

اگر یارم نئی حالم چه پرسی؟

وگر یار منی پس:مال من باش!

 

شاید باران بهانه ای باشد  

تا چند روزی زیر چتر یکدیگر بمانیم. 

کاش تا ابد باران ببارد...

دو تایی زیر بارون